سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اساس عقل، پس از ایمان به خداوند ـ عزّوجلّ ـ، دوستی با مردم است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لطیفه های از آب گذشته!!! - قلب بیقرار
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • هاهاها...!!!

    دست پخت
    از یک نفر که با پا غذا درست می کرد پرسیدند: «چرا با پا آشپزی می کنی؟»
    جواب داد: «آخر دست پختم خوب نیست.»

    در تیمارستان
    رئیس تیمارستان به یکی از مراقب ها می گوید: «من در این جا از همه راضی هستم، فقط دیوانه ای هست که اصرار دارد من برج ایفل را از او بخرم.»
    مراقب می گوید: «خب، چرا نمی خرید؟»
    رئیس تیمارستان می گوید: «آخر پول ندارم. اگر داشتم، حتما می خریدم.»

    در کلاس ریاضیات
    معلم به دانش آموز: اگر تو
    ۲۰۰ تومن پول داشته باشی و برادرت ۵۰ تومن آن را بردارد، چه قدر پول برایت می ماند؟
    دانش آموز:« ۳۰۰ تومن.»
    معلم با عصبانیت:« ۳۰۰ تومن؟!»
    دانش آموز: «چون آن قدر گریه می کنم تا پدرم ۱۵۰ تومان دیگر هم به من بدهد!»

    خواب
    اولی: «من خواب دیدم رفته ام مسافرت.»
    دومی: «من هم خواب دیدم که یک غذای خوشمزه خورده ام.»
    اولی:« تنهایی؟ پس چرا من را دعوت نکردی؟»
    دومی: «می خواستم دعوتت کنم، ولی گفتند رفته ای مسافرت.»

    علت طاسی
    اولی: «چی باعث شد سر شما طاس شود؟»
    دومی: «باد.»
    اولی: «چرا باد؟»
    دومی:« آخر باد کلاه گیسم را برد!»

    در کلاس علوم
    معلم:« حامد!  توضیح بده که سیب زمینی چگونه به دست می آید. »
    حامد: «اجازه آقا!  با پرداخت مقداری پول!»

    نصف پرتقال
    معلم ریاضی از دانش آموز پرسید: «اگر مادرت به تو بگوید نصف پرتقال را می خواهی یا هشت شانزدهم، کدامش را انتخاب می کنی؟»
    دانش آموز پاسخ داد: «نصف پرتقال را!»
    معلم گفت: «مگر نمی دانی نصف پرتقال با هشت شانزدهم پرتقال یکی است؟»
    دانش آموز جواب داد: «چرا آقا! می دانیم، ولی پرتقالی که شانزده تکه شده باشد، قابل خوردن نیست.»

    یک سایت توپ!


    علی اصغر ::: چهارشنبه 86/8/2::: ساعت 10:43 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 196
    بازدید دیروز: 4
    کل بازدید :183613

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    لطیفه های از آب گذشته!!! - قلب بیقرار
    علی اصغر
    آنقدر درد درون را در دل خود ریختم تا که خود با درد هستی سوز خود آمیختم کوچیک همه ب ی ق ر ا ر

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    لطیفه های از آب گذشته!!! - قلب بیقرار

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<